الیناالینا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

الینا فرشته کوچک خوشبختی

حساسیت به شیر

کوچولوی مامان چند روزه که روی صورت و شکم و پاهات دونه های ریز قرمز در آمده بردمت بیمارستان پارسیان پیش دکترت خانم دکتر نادری وقتی معاینه کرد گفت به شیر حساسیت پیدا کردی و باید شیر خشک سویا بهت بدم چون شیرش کمیابه نامه نوشت تا به راحتی از هلال احمر بگیریم .اما آنجا هم گفتند هر بار یک دانه بیشتر نمی دهیم امیدوارم باخوردن شیر سویا جوشهای بدنت از بین بره .   جوجوی من تو که زبون نداری بگی درد داره یا نه خدای من چه مزه بدی هم داره الهی مامان فدات بشه که به زور می خوری و ...  
8 آبان 1391

آتلیه امید

گلکم یه ماه بعد از تولدت بردمت آتلیه تا چند تا عکس خوشگل از شما خانم طلای خودم بندازم بماند که تنظیم ساعت خواب وسر حال بودنت با وقت آتلیه یه کم سخت بود اما بلاخره بعد از دو ساعت شما آماده شدی البته خیلی خانمی کردی وکلی با خانم عکاس دوست شده بودی و ایشان توانستند عکسهای خوبی بگیرند .                     این هم چند تا از اون عکسها                                      &nb...
8 آبان 1391

خوابیدن

           لالایی گویمت خوابت نمی یاد                             بزرگت میکنم یادت نمییاد                                عروسک کوچولوی من قبل از به دنیا آمدنت کلی کتاب تربیتی و روانشناسی کودک خواندم و تصمیم گرفتم مطابق دستورات آن با عشقم برخورد کنم در مورد خواب کودک نوشته بود نباید بچه را روی پا  یا در اغوش گرفت و خواباند بلکه باید در رختخواب گذاشت و با لالایی و نوازش طفل را خواباند من هم همین کار را کردم شما خانم عسلی را توی تخت پارکت می گذاشتم...
17 مهر 1391

گردش زمستانی

الی جان سه ماهت بود که رفتیم جاده چالوس برف قشنگی آمده بود میخواستیم هم یه هوایی غوض کنیم هم ازچشمه روستای مورود آب بیاوریم این اولین گردش ما بعد از به دنیا آمدنت بود . حس قشنگی داشتیم دیگه سه نفر شده بودیم و دنیا برایمان رنگ دیگری گرفته بود .      شما توی کریرت خوابیده بودی پستانک میخوردی و بیرون را تماشا میکردی ومن وبابایی از دیدن شما در کنارمان لذت میبردیم . هوا خیلی سرد بود فقط یک لحظه از ماشین بیرون آوردمت تا عکس بیندازیم  .روز خاطره انگیزی بود                                              ...
11 مهر 1391

تولد4 سالگی با تم مینی موس

        دختر ناز و قشنگم همدم مامان و بابا        میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن         به رنجهای زندگی هم دل بست  و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست.            میلادتو معراج دستهای من است    وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم   پرنسس من امسال تصمیم گرفتم تولدت را در مهد برایت بگیرم تا در کنار دوستانت بیشتر بهت خوش بگذره. چون بچه های مهد زیاد بودند و اتاق کارگاه کوچک و برای فیلم برداری خیلی خوب نبود از خانم ریاحی خواهش کردم...
6 آذر 1390

در تدارک تولد

                                    فرشته کوچولوی من چند روزیه که به خاطر دیسک کمر دکتر بهم استراحت مطلق داده خیلی دلم شور میزنه چون 15 روز تا تولدت باقی مانده . از بابایی خواستم کامپیوتر را کنار تخت بیاره   تا همینطور خوابیده کار ها را انجام بدم برای تولدت تم دختر توت فرنگی را انتخاب کردم و باید از نی نی سایت برای پرچم و هپی برد و لیبلها عکسهایی را که میخوام پیدا کنم تازه کارت تولدت هم هست باید انتخاب و طراحی کنم نمی دانم خوابیده میشه کار کرد یا نه تاز...
10 آبان 1390

اندر حکایت از پوشک گرفتن

                                                                              ناز گلم بالاخره مامانی بعد از ماهها دلهره و نگرانی بابت از پوشک گرفتن شما مسمم به این مهم شد و در یک روز زیبای بهاری  که دو سال و نیمت بود دیگر شما را پوشک نکرد. حدودا یک هفته ای طول کشید...
29 تير 1390