سفر یک روزه به دماوند
سربندان
عروسک کوچولوی من پنجشنبه 14 شهریور دای محسن ما رو به ویلاش توی دماوند دعوت کرده بود. ساعت 8صبح به همراه خاله فرح وخانواده و خاله فهیمه راه افتادیم حدود ساعت 11 رسیدیم به روستای سربندان . اصلا باور کردنی نبود تهران هوا خیلی گرم بود اما اونجا هوای خنک ودلنشینی داشت . خانواده دایی با روی باز از ما استقبال کردند . خوشبختانه نوه های داییی هم بودند و از بدو ورود شما با ریحانه جور شدی و مشغول بازی . رو بروی خونه یه رودخونه بود که خوشبختانه آب کمی داشت و شما بچه ها همراه عمو یاسر رفتید آب بازی . من هم دغدغه ای نداشتم چون یه ساک پراز لباس برایت برداشته بودم و اجازه دادم هر گونه شیطنت که خواستی بکنی .
الینا .ریحانه .محتا. و علی کوچولو
(بقیه در ادامه مطلب )
ناهار زندایی زحمت کشیده بود و قرمه سبزی درست کرده بود که در زیر درخت گردوی بزرگی که سایه اش تمام محوطه حیاط را گرفته بود خوردیم . بعد از غذا ما کمی استراحت کردیم اما شماها توی حیاط طبقه دوم ویلا بازی کردید . بعداز ظهر همگی رفتیم تا کمی قدم بزنیم و آبشار بالای رودخانه را ببینیم .
این آقا بزه هم داشت از روی درخت میوه میخورد که برای شما خیلی جالب بود وکلی سر و صدا راه انداختید
بعد از گردش عصر آقایون مشغول والیبال بازی شدند و ما خانومها و بچه ها رفتیم توی آلاچیقی که طبقه سوم ویلا بود . زن دایی اعظم زحمت کشیده و آش رشته درست کرده بودند که خیلی چسبید
وقتی اذان گفتن آقایون رفتند مسجد برای نماز و ما آمدیم پایین هوا هم حسابی سرد شده بود مهتا هم که حسابی سرما خورده بود و تب داشت بی حال زیر پتو خوابیده بود تا موقع شام توی حیاط نشستیم و کلی گفتیم و خندیدیم و مسابقه گذاشتیم که کی بیشتر توی این هوا دوام میاره که من و بابایی بردیم . بعد از خوردن شام به خاطر حال بد مهتا تصمیم گرفتیم برگردیم حدود ساعت 2 نیمه شب رسیدیم خونه