روز آمدنت هدیه قشنگ خدا
روز16 دیماه به همراه بابایی اومدیم بیمارستان تا شما شاهزاده خانوممون را ترخیص کنیم
ساعت یک و نیم بعد از ظهر به همراه خاله فهیمه رسیدیم خانه جلوی خانه دایی امیر وامید زن دایی لیلا زن عمو مرضیه خاله فرح و عمو داوود منتظر ایستاده بودند عمو داوود گوسفندی را که مامان خورشید وآقا برات پیش کش فرستاده بودند قربانی کردوبا سلام و صلوات آمدیم داخل نوبت قربون صدقه ها و ماچ وبوسه بود بعد از یک ساعت با التماس تو رو از دستشان در آوردم و در آغوش گرفتم و تو را به حمام بردم چه لذت بخش بود در کنار تو بودن در آنجا بود که فهمیدم حمام کردن را دوست داری بعد از حمام نهار خوردیم و بعد از ظهر بود که دوستای مهربان مخاله ها نسرین والهام ولیلا و مریم برای گفتن تبریک و دیدن روی ماه تو به خانه ما امدند برای چند روز ما مهمان داشتیم خاله فرح وفهیمه منزل ما ماندند تا به من کمک کنند دختر گلم ان روز جای خالی مامان فریده را بیش از پیش حس کردم او سالها آرزوی دیدن این روزها را داشت اما وقتی تو آمدی دیگر در بین ما نبود*****