الیناالینا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

الینا فرشته کوچک خوشبختی

حکایت جدا خوابیدن پرنسس ما

1389/9/9 2:10
نویسنده : مامان شیدا
519 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

 

 

 

                                                     

 

 

پرنسسم وقتی که سه خان را پشت سر گذاشتی (از شیر و پشتانک و پوشک گرفتنت ) حالا وقت آن شده بود که جای خوابت را هم عوض کنم و شما شبها در اتاقت بخوابی حکایتی بود ... اولا من یا بابایی به انتخاب و دستور شاهزاده خانم باید بالشت میگذاشتیم پایین تختتان و می خوابیدیم و چراغ اتاق هم باید روشن می بود دوما باید چند قصه و لالایی برایت میخواندیم تا خوابت ببرد. بعد از اینکه خوابت میبرد که معمولا ساعت 1-تا 1/5 نیمه شب میشد به اتاق خود می آمدیم و تا خوابمان میبرد حدود 4/5 پنج صبح با صدای گریه شما بیدار میشدیم   که میخوام بیام تو تخت شما . معمولا بابایی می آمد پیشت و کنار تختت می نشست تا دوباره بخوابی      و البته خودش هم همانطور نشسته خوابش میبرد .بعضی وقتها هم می آمدی و کنار تختمان می ایستادی و آرام صدایمان می کردی که مامانی یا بابایی دلم براتون میسوزه (یعنی تنگ شده ) اقده (یه ذره) بیام پیشتون بخوابم یا بعضی وقتها هم از صدای وول خوردنت بیدار میشدم و میدیدم که آمدی پایین تخت روی کوسن ها خوابیدی   شِـکـْلـَکْ هآے خـآنــــومے و مجبور میشدم بیارمت کنارم بخوابانم . خلاصه بعد از کلنجارهای زیاد چند ماهه هیچ تغییری در عادات شما پیش نیامد شاید 2 تا 3 شب در هفته تا صبح در اتاقت میخوابیدی بقیه اوقات حکایتی داشتیم با شما. من که خسته شده بودم الآن بعد از گذشت یکسال هنوز شما یک هفته پشت سر هم توی اتاقت نمی خوابی و هر شب میگی امشب مهمانتان بشم یا اگه دوستم داری بیا پیشم بخواب خلاصه که گلکم ما توی خان 4گیر کردیم و خدا میدونه کی میتونیم شاخ این قول را بشکنیم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله فهیمه
9 آذر 91 10:30
قربون دخمل کوچولو برم خوب دلش براتون میسوزه دیگه ! به خاطر شما داره از خود گذشتگی میکنه اگر نه که میره تواتاق خودش


آره والله کیه قدر بدونه