بای بای شیشه شیر
فرشته نازنینم میخوام داستان از شیر گرفتنت را برات بگم یکسال و نیم ات بود باز هم شیرت گیر نمیامد دکترت گفت بهتر است حالا که خوب غذا میخوره از شیر بگیریش عزیز دلم آخه شما هنوز 18 ماهت بود و باید شش ماه دیگر شیر میخوردی اما مثل اینکه چاره ای نبود و شما باید به جمع غذا خورها میپیوستی و فقط شبها موقع خواب بهت شیر پاستوریزه میدادم آخه اگه شیر نمی خوردی نمی خوابیدی حدود سه ماهی هم به این منوال پیش رفتیم تا یک شب هاپو آمد و شیشت را برد و گفت اگه الینا تو لیوان شیرش را بخوره براش جایزه میخرم و شما کوچولوی من مظلومانه از ترس اینکه هاپو ناراحت نشه قبول کردی چند شب اول هی میپرسیدی هاپو شیشه ام را نمیده اما زود عادت کردی و دیگه سراغش را هم نگرفتی شکر خدا اولین خان را رد کردیم