کاردستی روز مادر الینا
دختر شیرین زبونم امروز که از مهد برگشتی وقتی درب را برایت باز کردم در حالی که دستت پشتت بود سلام کردی و گفتی مامانی چشمهات رو ببند و تا نگفتم باز نکن من هم چشمهایم را بستم بعد گفتی حالا باز کن و یه شاخه گل که توی مهد درست کرده بودی رو به طرفم گرفتی و با صدای بلند گفتی روزت مبارک مامان جونم گلی رو که تو با دستای کوچولوت برام درست کرده بودی رو (البته به کمک الهام جون مربی مهدت ) ازت گرفتم و گفتم مرسی عزیز دلم قربونت برم انقدر زوق زده شده بودم که خدا میدونه بغلت کردم و تا میتونستم بوسیدمت سرتو روی سینم چسبوندم و بهت گفتم عزیز دلم تو خودت بهترین هدیه خدا برای منی احتیاج به هدیه دادن نداری تو هم با صدای بلند میخندیدی و ذوق میکردی .
عزیز دلم دختر قشنگم امیدوارم همیشه لبت خندان باشد و بدون مامان بدون تو هیچه برایم بمان که من با نفسهایت زنده ام
گلی که پرنسس من با دستای کوچولوش برای مامان درست کرده