جشن عقد
دختر نازم روز جمعه 29شهریور جشن عقد پسر داییم بودکه مصادف شده بود با تولد من ( شب قبلش دایی امیر و امید به همراه خانواده هایشان مهمانمان بودند و یه جشن تولد کوچک گرفتیم که البته خاله فهیمه به علت سفر به شمال غایب بود ) دایی محسن به علت تعداد زیاد خانواده از بزرگای فامیل دعوت کرده بود . از وقتی که مامان فریده و بابا محمد رضا رفتند پیش خدا فامیل من را که فرزند اول هستم به جای آنها می دانند از این رو ما هم دعوت داشتیم جشن صبح بود . شما چون خاله مریم (دختر دایی من ) هم دعوت داشت و میتوانستی با دخترش ثنا بازی کنی خیلی خوشحال بودی ساعت 11 بود که رسیدیم سالن از همان ابتدا شروع کردی به شیطنت و بین سالن آقایان و خانم ها در حرکت بودی .... بعد از عقد عکاس سالن آمد و گفت میخواهید از دخترتون عکس بیندازم من هم گفتم چرا که نه..... و در آخر دو تا عکس از میان عکسهای گرفته شده انتخاب کردم تا چاپ کنه . موقع ناهار هم برای شما و ثنا یک میز جدا گانه چیدیم تا در کنار هم غذا بخوریدکه البته تو جز نوشابه اصلا دست به غذایت نزدی در آخر هم با گریه از ثنا جدا شدی و مدام به خاله مریم التماس می کردی که بیایید بریم خانه ما من و ثنا با هم خوب بازی نکردیم اما چون اونا باید نیمه شب بر میگشتند دوبی (آخه همسر خاله مریم دیپلمات هست و آنها یک سالیه که ماموریت رفتند آنجا ) القصه با هزار ترفندکه تولد مامان_ و می خواهیم بریم خوش بگذرونیم راضیت کردم که باهاشون خدا حافظی کنی . این هم عکس های شما که به علت نداشتن اسکنر با دوربین ازشون عکس گرفتم که کمی بی کیفیت شده