الیناالینا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

الینا فرشته کوچک خوشبختی

سفر شمال و مشهد خرداد91

1391/9/27 11:51
نویسنده : مامان شیدا
739 بازدید
اشتراک گذاری

دخترم بابایی از طرف اداره ویلای فرح آباد ساری را برای آخر اردیبهشت رزرو کرده بود تا به مناسبت سالگرد ازدواجمان یه سفر سه نفری بریم . قرار شد سه روزی شمال باشیم و از آنجا از جاده کناره بریم مشهد مقدس پا بوس امام رضا و سه روزی هم در جوار آنحضرت باشیم . سفری زیارتی و تفریحی دو شهری که شما خیلی دوست داری . هر وقت ازت می پرسیدم مسافرت کجا بریم میگفتی دریا و امام رضا . شنبه 30 اردیبهشت صبح راه افتادیم و از جاده فیروز کوه به طرف ساری رفتیم . توی راه همش میپرسیدی پس کی میرسیم به دریا من میخوام برم آب بازی. هر چی میگفتم مامان جان خیلی مانده هوا که تاریک شد میرسیم و فردا باید بری لب دریا شما قبول نمیکردی و به بابا میگفتی تند برو خسته شدم خلاصه بعد از ناهار خوابت برد و وقتی رسیدیم بیدار شدی هوا هنوز تاریک نشده بود . نمیگذاشتی ساکها را ببریم تو ویلا دست بابا را گرفته بودی و میکشیدی که بریم دریا تو رو خدا اگه منو دوست داری بریم دوستم نداری ؟ بابا هم که همیشه در برابر خواسته هایت کوتاه می آید مجبور شد اول شما را ببرد کنار آب تا کمی بازی کند

 

        اب بازی

       

 

       آب بازی هی هی

 

       

 

توی محوطه مجتمع مشرف به ساحل لوازم ورزشی بود و شما سوار یکی از آنها شدی بهت گفتم مامانی لباسهات خیسه بریم حمام کن بهد میایم بازی  کن قبول نکردی من گفتم پس من میرم خودت بیا دو قدمی آمدم که دیدم صدای گریه ات بلند شد . افتاده بودی زمین برگشتم بغلت کردم و گفتم دیدی گفنم بیا بریم گفتی سرم درد میکنه سرت را بوسیدم و با هم رفتیم طرف ویلا وقتی خواستم ببرمت حمام دیدم لای موهات در قسمت پشت سرت خون آمده به بابا نشان دادم و گفتم شما ببرش حماممن طاقت ندارم  . تا رفتی زیر دوش تازه معلوم  شد چقدر خون آمده . زیر دوش پر از خون شد آخه قربونت برم انقدر توی درد صبوری که گریه نمی کنی و آدم نمی فهمه چی شده و چون زیر موهای بلندو قشنگت بود ما به خوبی متوجه شدت زخم نشده بودیم . فوری لباس تنت کردم و بردیمت درمانگاهی نزدیک ساری تا دکتر دید گفت باید بخیه بشه . من دیگه حال خودم را نفهمیدم به دکتر گفتم نمی شه بخیه نزد یه خراشه کوچکه و او گفت نه اگه بخیه نکنیم عفونت میکنه  وقتی پرستار با تیغ موهای دور زخمت را میتراشید  (بی انصاف انگار نه انگار که زخمه )من دیگه خودم نبودم داد زدم داری چه کار میکنی از صدای داد من دکتر آمد و گفت بگذار خودم انجام بدم به بابایی گفت روی پاهاش بشین و دستهایش را بگیر . تو زیر دست آنها جیغ میزدی گریه میکردی و من هم با تو درد میکشیدم و اشک میریختم گریهو کاری از دستم بر نمی آمد .  4 تا آمپور دور زخمت زد تا بی حس شد وای خدای من چه زجری کشیدیم دکتر به من که رنگم مثل میت شده بود و مثل ابر بهار اشک میریختم گفت خواهرم برو بیرون الآن از حال میری گفتم اگه برم بیرون درد بچه ام کم میشه ؟من برم بیرون بشینم و بچه ام اینجا درد بکشه ا. انگار تقصیر او بود آخه اصلا نمی فهمیدم چی میگم وقتی بخیه سرت تمام شد دیگه نه جونی تو بدن تو مانده بود و نه من و نه رنگی به صورت بابایی .وقتی تو بغلت گرفتم خیس آب بودی از بس درد کشیده بودی . دکتر گفت تا سه روز آب به سرش نخوره .من دلم می خواست برگردیم خانه و از بقیه سفر صرف نظر کنیم .اما تو اصرار داشتی که بمانیم و با آن رنگ پریدت گفتی مامانی من میخوام برم لب دریا شن بازی کنم تو رو خدا بمونیم ودر نهایت تو پیروز شدی .

 

فردای آن شب نحس روز دیگری بود توی محوطه پارک کوچکی بود مشرف به دریا شما یا توی پارک بودی یا لب آب یا دنبال گربه ها میکردی. و برایشان غذا میبردی .

 

      

دخترم الینا به همراه نوه ام دریا در حال تاب بازی

       تاب تاب

 

       

الینا جونم دخترش دریا رو برده پارک تا خوش بگذرونه

       قو سواری

 

       

 

     مادر و دختر در حال چرخ و فلک سواری

        الی

       

 

     قربون چشمات برم مادر

       الی جون

      

 

 دخملی رو کلاه گذاشتم سرش تا آب به سرش نخوره

        دریا

     

 

     بچه ام نمیتونه تو آب بره تو ساحل قو سواری میکنه

       قایق

 

       

 

یه روز رفتیم باغ وحش ساری چشمتان روز بد نبینه از کثیفی !!! یه تیکه زمین را دورش رو توری کشیده بودن و یه حیوان بی چاره را انداخته بودن توش .زمین خاکی کثیف و خیلی بد بو نمی دانم سازمان حمایت از حیوانات چه کار می کنه انقدر عصبانی شده بودم که ده دقیقه هم انجا نماندیم  و برگشتیم این ظاهر قفسها است درست مثل باغ وحشهای دیگر کشور ها

       باغ وحش

 

       

 

ما هر وقت بریم ساری حتما چند نوبت به رستوران حاج حسن  سر می زنیم . من و الینا سبزی پلو ماهی و شیشلیک آنجا را خیلی دوست داریم  اما بابایی از کباب کوبیده نمی تواند بگذرد .و همیشه در کنار هر غذایی یه پرس کباب کوبیده سفارش میده .البته میز اوردور آن هم حرف نداره با غذا های محلی اش و دسرهای خوش مزه اش 

 

    

      در رستوران

 

          

 فرشته قشنگم سه شنبه صبح زود به طرف مشهد به راه افتادیم جاده خیلی قشنگ و البته خلوتی بود در طی راه خیلی بهمان خوش گذشت شما برامون شیرین زبانی می کردی و ما از کنار تو بودن لذت میبردیم و خدا را به خاطر وجود نازنینت شکر می کردیم. حدود غروب بود که به مشهد رسیدیم و رفتیم هتل . دایی امیر زحمت کشیده بود و برایمان در هتل قصر جا رزرو کرده بود . بعد از   کمی استراحت رفتیم حرم زیارت .

     

             بارگاه ملکوتی امام هشتم علی ابن موسی الرضا

      حرم

     

گلم  چون دو روز بیشتر در مشهد نمی ماندیم قرار گذاشته بودیم جز حرم جای دیگری نرویم و تمام وقتمان را در آن مکان بهشتی بگذرانیم .عزیز دلم تو عاشق حرم هستی و در کنار ما نماز می خواندی و  با آن دستهای کوچکت برای همه فامیل دعا میکردی .

 

     

 

                     دختر با حجابم در حرم مطهر

       الی و حرم

    

این هم چند تا عکس از شماگلم

 

        الی در لابی

   

 

    الینا در کنار مسئول پذیرایی نوشیدنیهای سنتی

       الی و سنتی

    

      شیطونک مامان در حال ناخونک زدن به بار

        بار

     

 

       شیرین زبون ما در حل صحبت با مامان خورشیدش

        تلفن

      

      دختر خواب آلود من سر میز صبحانه

       میز

       غذا

      

 

 دخملی به جای غذا خوردن در حال آتیش سوزاندنه

       شیطونی

   

       اتیش 

 

     

   

      الی در حال گشت و گذار در لابی هتل

        وقت برگشت

   

 

شنبه نزدیک ظهر  از مشهد راه افتادیم و به خاطر زیبایی جاده کناره از آنجا به طرف  کرج آمدیم  شام را در ساری خوردیم (رستوران حاج حسن ) و بعد به طرف تهران راه افتادیم و حدود ساعت 3 بامداد رسیدیم خانه . امیدوارم بهت خوش گذشته باشد عزیز دلم .

 

 

                           تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

                     

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

خاله فهیمه
27 آذر 91 12:09
همیشه به گردش عسل خاله دردت و نبینم هرگز


مرسی دفعه دیگه با شما ایشالله .
پرنسس نیومده
27 آذر 91 12:30
سلام عزیزم
وبلاگ قشنگی دارین
با تبادل لینک موافقی؟؟؟؟
اگه آره خبرم کن
منم واسه برادر زادم مینویسم
میبوسمت...............
www.peranses.niniweblog.com


سلام.ممنونم عزیزم با افتخار لینگتون کردم
مامان مریم
6 بهمن 91 8:32
الهی بمیرم چقد ناراحت شدم منم اصلا در این مواقع صبر و حوصله ندارم...خدا نیاره دیگه الینای خوشگلمون دردو رنج رو تجربه کنه..


الهی آمین امیدوارم هیچ مادری درد و رنج بچه اش را نبینه