الیناالینا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

الینا فرشته کوچک خوشبختی

ماجرای مهد رفتن دخملی

1392/2/18 0:42
نویسنده : مامان شیدا
1,211 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

 

خوشگل خانم مامان این روزها ماشالله خیییییلی شیطون شدی . وقتی که مهمونی میریم یا مهمون داریم غیر قابل کنترل میشی و کلی آتیش میسوزونی اما همین که از مهمانی برمیگردیم یا مهمانهامون میروند میشی همون دختر خانم و حرف گوش کن خودم .متحرک - جدید - تصاویر زیبا ساز - وبلاگ بعد از کلی تحقیق و مشاوره تصمیم گرفتیم بذاریمت مهد کودک تا با هم سن و سالهای خودت وقت بگذرونی و دنیای جدیدی رو تجربه کنی تا شاید کمی از شیطونیات کم بشه به قول معروف هم فال هم تماشا هم بازی و شادی هم آموزش و کسب تجربه .خوشبختانه یه مهد خوب تو محوطه ادارمون (آخه ما در منازل سازمانی اداره آب و خاک  زندگی میکنیم ) داریم که هم مربیای خوبی داره هم محیط بزرگ و سر سبزی و هم به خانه خیلی نزدیکه و بی دردسر میشه رفت و آمد کرد .

        تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

 

وقتی با مسئول مهد خانم ریاحی صحبت کردم قرار شد فعلا سه روز در هفته بری تا کمی با محیط آشنا بشی اگه خوشت آمد از اول مهر و شروع کلاسهای آموزشی به طور منظم به مهد بروی . زمانی که داشتم با خانم ریاحی در مورد شرایط آنجا صحبت میکردم یکی از مربییها آمد و گفت چه دختر اجتمایی دارید با بچه ها دوست شده وداره بازی میکنه ني ني شكلك.وقتی هم که ازت خواستم بریم خانه گفتی مامانی شما برو من میخوام  با دوستام بازی کنم و از همان ساعت شدی عضو مهد کودک آیندگان. 

        تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

 پرنسس من روز اول که بابایی بردت مهد یهو خانه ساکت شد انگار قلبم رو از جاش در آورده بودند .نمیتوانستم راحت نفس بکشم  دلم شور میزد  انگار بدون تو هیچ کاری نمیتوانستم بکنم یه چیزی گم کرده بودم یا نه انگار خودم گم شده بودم . رفتم تو اتاقت و لباست رو محکم تو بغلم گرفتم و بوییدم و بوسیدم وگفتم خدایا به خودت میسپارمش . اون روز هیچ کاری نتونستم بکنم  همش چشمم به ساعت بود تا زودتر عقربه ها روی 12به هم برسند و تو برگردی تا در آغوشت بگیرم. تازه فهمیدم تو به من احتیاج نداری این منم که به تو محتاجم به بودنت به خندهات به شیطونیات به مامان گفتن هات . اون 4 ساعت اندازه چهار سال برام گذشت وقتی آمدی جیغ کشیدی و خودتو انداختی تو بغلم . با تمام وجودم در آغوش گرفتمت و بوسیدمت . بهم گفتی مامانی خیلی خوش گذشت کلی بازی کردیم و نقاشی کشیدیم من مهد رو خیلی دوست دارم از اینکه از مهد خوشت آمده بود خیلی خوشحال شدم . اما یهو یاد شعر مریم حیدر زاده افتادم که میگفت :                         تو رفتی من غریب شدم چه دنیای عجیبیه

        تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

فهیمه مامی مهتا
28 دی 91 10:49
شعر روخوب اومدی .... واقعا وابستگی مادر به بچه بیشتره ....روز به روز ما بیشتر بهشون وابسته میشیم و اونها دوست دارن ازمون فاصله بگیرن


رسم روزگار دیگه خواهر
مامي كيانا
28 دی 91 12:34
سلام حتما چرا كه نــــه؟ خوشحال ميشم يك دوست خوب ديگه داشته باشم
پس با اجازه لينكتون ميكنم


بسی باعث خوشحالی




fariba
28 دی 91 12:55
سلام عزیزم ممنونم.باعث افتخاره.من لینکته کردم.
مامانی هدیه
29 دی 91 10:52
سلام مرسی که به وبلاگ هدیه سر زدین
دختر خیلی نازی دارین حق دارین که دلتون براش تنگ بشه
خوشحال می شم اگر اجازه بدین لینکتون کنم


سلام شما لطف داریدبله حتما اگه آدرستونو برام بگذارید من هم لینگتون میکنم





انتظار
29 دی 91 16:06
سلام عزیزم خیلی خوشحال شدم که لینکم کردین منم با اجازتون لینکتون کردم
خدا انشاالله شما و الینا جون و پدرش و سالیان سال کنار هم شاد و سالم حفظ کنه عزیزم
با این که هنوز مادر نشدم ولی انگار میفهمم تمام حرفاتونو ,
میدونم وابستگی به فرزند هم خیلی سخته هم خیلی شیرین , در هر صورت انشاالله که الینا کوچولو زیر سایتون شاد و سالم هزار سال بمونه دوستم آمین


سلام دوست خوبم ممنون که به ما سر زدی و ممنون که لینگم کردی
مامان سانيار
30 دی 91 12:11
هزار ماشاله چه دخمل خوشگليييييييي

نازييييييييي مامان با احساس

انشاله همه مراحل رو با همين شادي و موفقيت بگذروني الينا كوچولو


ممنونم عزیزم
مامان کوروش
30 دی 91 20:17
مستقل شدن بچه ها برای ما مادرها سخت تره تا اونا عزیزم
افرین به این دخملی که زود از مهد خوشش اومده


درسته این که بچه ها اجتماعی باشند خودش یه نعمته
مریم (مامان ثنا)
30 دی 91 20:17
دوست خوبم سلام از اینکه به وبلاگ ثنا جون سر زدی ممنون الینا جون خوبه ...یه بوس محکم از طرف من بهش بکن


سلام خواهش میکنم من همیشه به شما سر میزنم
مریم (مامان ثنا)
30 دی 91 20:21
راستی خاله جون مبارکت باشه مهد رفتند بیچاره مامانی که این همه هر روز باید دلتنگت بشه..ولی اشکالی نداره عوضش کلی معلومات کسب می کنی و مامانی هم به همین دلیل تحمل می کنه..


مرسی عزیزم . مهم بچه ها هستند نه حس و حال ما
مامان بابای الیسا
30 دی 91 21:58
عزیزم مهد رفتنت مبارک مامانی میدونم چه حسی داری و واقعا سخته و خونه بدون این وروجکها صفایی نداره...




مرسی خاله جون

آیسان مامان ماهان
1 بهمن 91 9:31
سلام عزیز دلم انشالله خدا مادرتون رو غرق رحمت کنه از ته دل براشون فاتحه خوندم...مرسی که به ما سر زدین راستی خانم خانما درست کردن کرسی رو یادم ندادیا..


ممنونم خدا مادر شما را هم قرین رحمت کنه .عزیزم یه بار خصوصی برات گذاشتم اما الان بازم میام توضیح میدم
سپیده از وبلاگ "کودک من"
1 بهمن 91 12:57
اهنگ وبلاگت محشره.


مرسی سپیده جون شما چقدر انرژی مثبت داری
مامانی درسا
1 بهمن 91 13:44
عزیزم رمزو خصوصی گذاشتم میباست بری توی آخرین نظرات خوانندگان دقیقا" زیر نظرات تایید نشده .......... ولی بازم میذارم پس برو خصوصی بعد میام پستای خوشگل دختری میخونم تازه نتم درست شد ه بالاخره


مرسی عزیزم
طراح بنر
1 بهمن 91 18:59
سلام وبلاگ خوب دارین موفق باشید طراحی وب سایت اینتر فیس قالب و بنر لوگو ارم ونشان با کمترین قیمت در کمترین زمان سری هم ب وبلاگ ما بزنید ونظرات خود ودرخواست خود رابزارید در صورت درخواست تبادل لینک اطلاع دهید موفق وپیروز باشید
مامان الینا
7 بهمن 91 14:52
خیلی خوبه که زود با مهد اخت شد، منم خیلی دوست دارم الینا رو بزارم مهد اما هنوز موقعیتش فراهم نشده، و اینکه نمیدونم بتونه دوری منو تحمل کنه؟ [h

الینا از بچگی راهت چند ساعتی را بدون من تحمل میکرد . یه جورایی خیلی اجتماعیه به خاطر همین مشکلی با مهد نداشت اما به تازگی یه وقتهایی ندای پیشت بمونم و دلم تنگ میشه رو سر میده . اگه دخملی شما هم همینطوره مشکلی پیش نمیاد