نصایح مادرانه
نصایح مادرانه
مادر مى گفت روزى اين سخن با دخترى اى كه در كاشانه ام همچون فروزان اخترى
من تو را چون جان شيرين دوست دارم دخترم تو بنزد مادرت ارزنده تر از گوهرى
سالها اى نازنين چون باغبان پروردمت اى بسا شبها شدم از خواب و آسايش برى
خواهم اكنون پندها آويزه گوشت كنم پند مام خويش را جانا به خوارى ننگرى
دخترم نيكى و پاكى را شعار خويش ساز نيكى و پاكى بود آئين هر پيغمبرى
از بد و نيك آنچه مى كارى همان را بدروى اين سخن ها را نپندارى عزيم سرسرى
تا توانى قدر ساعات و دقايق را بدان كسب دانش كن كه نبود به ز دانش زيورى
چونكه دانشور شدى بايد كه باشى پارسا پارسائى واجب است از بهر هر دانشورى
از هوسها دور باش و از خدا غافل مباش زانكه نبود جز خدا اندر دو گيتى ياورى
از تو مى خواهم كه مورى را نيازارى ز خود ور خطا ديدى ز ياران از خطاشان بگذرى
با همه اهل جهان مهر و محبت پيشه كن آنچه نپسندى به خود مپسند آن بر ديگرى
عفت و پرهيزكارى را ز قرآن يادگير سوى نيكى ها نباشد به ز قرآن رهبرى
دخترم با اين سخنها من ترا آموختم راه و رسم زندگى آئين كودك پرورى
تا تو هم روزى بياموزى به فرزندان خويش
شيوه يزدان پرستى عشق و مهر مادرى