الیناالینا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

الینا فرشته کوچک خوشبختی

عکسهای الینا در مهد

                                      سلام به دختر گل و ناز خودم  عزیزم طی سال در مهد چند بار عکاس آوردند تا از شما عکس بندازه من از کارش راضی نبودم وقتی بهشون اعتراض کردم اون آقا گفت خانم ماشالله به جونش باشه دختر شما یه ثانیه هم سر جاش وا نمی ایسته همین ها رو هم به زور ازش گرفتم من که قانع نشدم اما چاره ای هم نبود اجبارا سفارش چاپ دادم بلاخره کاچی بهتر از هیچیه دیگه اسکن نکردم و با دوربین ازشون عکس گرفتم و برات در وب گذاشتم شرمنده اگر بی کیفیت هست           ...
31 خرداد 1392

کاردستی های الینا

دختر نازم امروز آخرین روز مهدت بود وتعطیلات تابستانی از فردا شروع میشود من که خیلی خوشحالم چون دیگه مجبور نیستم صبح از خواب ناز بیدارت کنم .با خودم فکر کردم بهتره عکس کاردستی هایی رو که طی این 9 ماه در کلاس خلاقیت به کمک مربی عزیزت الهام جون درست کردی رو برات بزارم . مطمئنا تا وقتی بزرگ بشی کار دستی هایت از بین میره اما دیدن عکسشان برایت خالی از لطف نیست . هدیه عید قربان   هدیه عید غدیر   دلقک ورود ممنوع تابلو آدم برفی ماهی هایی که با گل درست شده لاک پشت دفتر خرسی آکواریوم هواپیما صندل کارت پستال با طرح بادکنک شمع های بزر...
29 خرداد 1392

مو کوتاه میکنیم آی مو کوتاه میکنیم

قند و نبات مامان هوا گرم شده و موهای تو هم خیلی بلند و نمی گذاری توی خونه برایت ببندم از بیرون هم که می آییم اولین کاری که میکنی موهایت را باز می کنی .شبها هم که می خوابی سرت عرق میکنه . با اینکه اصلا دلم نمی خواهد موهای پر پشت و قشنگت را کوتاه کنم اما مجبورم . اینطوری در تابستان خیلی اذیت میشی . خودت هم تا دیروز دلت نمی خواست کوتاهشان کنی اما دیروز آمدی و وگفتی (مامانی موهام ازتم میکنه گیجی بیار کوتاهش کن جیجه)گفتم مامان جون من که نمی توانم باید بریم آرایشگاه . امروز صبح رفتیم آرایشگاه ستاره پیشه خاله سعیده (دوست مامان ) خاله سعیده هم همیشه مخالف کوتاه کردن موهات بود اما دیگه مجبور شد اول موهای قشنگت را بافت و قیچی کرد و گفت بیا بگیرش و یا...
20 خرداد 1392

بازی وبلاگی

سلام به همه دوستای وبلاگیم و آرزوی سلامتی برای نی نی های گلشون .آیسان جون دوست خوبم و مامان ماهان گلم  لطف کرده و منو به یک بازی وبلاگی دعوت کرده من نیز اطاعت امر کرد م 1 بزرگترین ترس تو زندگیت چیه؟ اینکه اجل مهلت نده تا تنها بهونه زندگیم رو بزرگ کنم و عروس شدنش رو ببینم واون تو این دنیای بی رحم بدون مادر بمونه , 2اگر 24 ساعت نامرئی بشی چه کار میکنی؟ میرم فضولی مخصوصا پیش اونایی که ادعا میکنن دوستم دارن تا ببینم راست میگن یا نه 3:اگه غول چراغ جادو توانایی برآورده کردن 5تا12 حرفت رو داشته باشه اون چیه؟ برم گردونه به سال دوم ازدواجم و الینا اون موقع به دنیا بیاد تا مامان وبابام آرزو به دل از دنیا نرن   ا...
19 خرداد 1392

مسابقه یا بازی وبلاگی

          فرشته کوچولوی من سه تا از مامانای دوستات من رو به یه مسابقه                  دعوت کردند این پست مخصوص این مسابقه است .                       سلام به دوستهای خوب و گل خودم . دوستای خوبم لاله جون مامان_ ترمه عزیزم و مریم جون مامان _ ثن ا گلم و مامان کوروش نازنینم لطف کردند و  من رو به یه بازی یا مسابقه اینترنتی دعوت کردند اینطور که من متوجه شدم باید سه دلیل ساخت وبلاگم رو اینجا بنویسم و از&...
19 خرداد 1392

مرا ببخش

دختر نازم  چند تا ازخاطرات  سال 91 هست که به دلایلی نتوانستم برایت بگذارم از امروز سعی میکنم روزی یکی را بنویسم تا وبلاگت  به روز شود این قصور را به مهربونی خودت ببخش عزیز دلم        دوست دارم یه عالمه        هرچی بگم بازم کمه
21 ارديبهشت 1392

جشن آغاز سال تحصیلی و روز جهانی کودک

پرنسس من مهد برای آغاز سال تحصیلی  یه جشن عصرانه ترتیب داده بود که مصادف شده بود با روز جهانی کودک.حیاط مهد بزرگ و تماما چمن با درختهای تنومنده. در قسمت وسط حیاط صندلی چیده بودند و جلوی آن سن نمایش قرار گرفته بود . در قسمت چپ حیاط نمایشگاه کتاب و اسباب بازی های فکری بر پا بود و در قسمت راست حیاط پارچه بزرگی نصب کرده بودند تا بچه ها و والدین آنها با رنگ گواش روی آن نقاشی کنند به یادگار . قسمتی را برای مسابقه و بازی تزیین کرده بودند .قسمتی را هم میز بزرگی قرار داده بودند برای پذیرایی عصرانه . یه میز بزرگ تزیین شده هم جلوی درب ورودی گذاشته بودند و روی آن هدایای بچه ها را قرار داده بودند . که عبارت بود از بادکنک و پاپ کورن که بسته ...
18 ارديبهشت 1392

ماجرای مهد رفتن دخملی

        خوشگل خانم مامان این روزها ماشالله خیییییلی شیطون شدی . وقتی که مهمونی میریم یا مهمون داریم غیر قابل کنترل میشی و کلی آتیش میسوزونی اما همین که از مهمانی برمیگردیم یا مهمانهامون میروند میشی همون دختر خانم و حرف گوش کن خودم . بعد از کلی تحقیق و مشاوره تصمیم گرفتیم بذاریمت مهد کودک تا با هم سن و سالهای خودت وقت بگذرونی و دنیای جدیدی رو تجربه کنی تا شاید کمی از شیطونیات کم بشه به قول معروف هم فال هم تماشا هم بازی و شادی هم آموزش و کسب تجربه .خوشبختانه یه مهد خوب تو محوطه ادارمون (آخه ما در منازل سازمانی اداره آب و خاک  زندگی میکنیم ) داریم که هم مربیای خوبی داره هم محیط بزرگ و سر سبزی و هم به خانه خ...
18 ارديبهشت 1392

مسافرت لاهیجان در تعطیلات نوروز 92

  الینای من بابا جون به دستور شما برای رفتن به دریا از طرف اداره آپارتمان لاهیجان را رزرو کرده بود تا بعد از سیزده به در یه سفرکوتاه بریم روز 14 فروردین بعد از ظهر همراه عمو حسن و زن عمو مرضیه و ثنا راه افتادیم به سمت لاهیجان حدود ساعت 9 شب بود که رسیدیم  برای  شام  به دستور شما دختر ها رفتیم  پیتزا آفتاب و بعد به سمت  خانه رفتیم که در میدان قوام السلطنه بود . تو و ثنا کلی آتیش سوزوندید تا خوابیدید فردای آن روز بعد از خوردن صبحانه به سمت سیاهکل راه افتادیم جاده خیلی قشنگی بود در کنار یه آبشار ایستادیم و کلی عکس گرفتیم از شما هم با لباس محلی عکس گرفتم  برای ناهار به شهر برگشتیم و بعد از خوردن یه ناهار...
15 ارديبهشت 1392